زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در شهادت محمد و عون
وقتی که زیر سـایـۀ لـطـف تو بهـترم وقتی از عطـر سیب نگـاهت معـطرم وقتی قسم به حرمت چشم تو خوردهام در آسـمـان عـشـق که تـنهـا نـمیپـرم وقـتی پـنـاه بـردهام از بیکـسی به تـو وقـتـی شـدی پـنــاه دلــم ســایـۀ سـرم صد بار دیـدهای تو که دلـتـنـگی مـرا لـبـریـزِ نــالـههــایِ بــرادر، بــرادرم وقتی فرات چشم تو لبریز غربت است پس من بگـو چگـونه به رویم نیـاورم دارم به حال و روز خودم گریه میکنم من زنـده باشـم و تو بـسوزی بـرابرم خواهر نمرده؛ پشت سرت را نگاه کن بعدش بگو به ناله، که ای وای مادرم بغـضی کـبود سـیـنۀ تـنگ مرا فـشرد چشمی شده است ابری و خون چشم دیگرم «ای مــایـۀ قــرار دل بـیقــرار مــا» من جـان سـالم از غـم تو در نمیبـرم اذنم دهی به حضرت مادر قسم خودم خنجر به کف گرفته فقط سینه میدرم تو حـیـدریترین پـسر کـوثـری و من زهـرا تـرین؛ مدافـع بـیبـاک این درم ای آسمان صبر و فضیلت، امام عرش آوردهام دو تـا پـسـرم، مـاه و اخـتـرم مـنّت گـذار بـر سـر من، اذنـشـان بـده تا پیـش چـشمهای خودت پـر درآورم |